19خلاصه اين ماجرا چنين است كه يهوديان شام در يكى از سفرهاى عبدالله به شام، نور رسول خدا(ص) را در پيشانى عبدالله ديدند و تصميم جدى بر ترور وى گرفتند و با طرح نقشهاى ماهرانه عدهاى را به صورت تاجر به مكّه فرستاند. آنها منتظر فرصت مناسب براى عمل كردن نقشۀ شوم خويش بودند، تا آنكه روزى عبدالله به تنهايى به شكار رفت. آنان به سرعت وى را تعقيب و در درهاى محاصره كردند و به وى حملهور شدند و عبدالله به تنهايى مقاومت مىنمود. در اين حال «وهب بن عبدمناف» از آنجا عبور مىكرد و ماجرا را دريافت. به علت زياد بودن تعداد دشمن چاره را در كمكگيرى از مكه و عبدالمطلب ديد. از اين رو به سرعت عبدالمطلب و فرزندانش را به مكان درگيرى برد.
وهب كه شاهد شجاعت عبدالله بود، به خانه خود بازگشت و به همسرش (برّه) گفت:
امروز از عبدالله(ع) شجاعتى ديدم كه از هيچ يك از شجاعان عرب نديده بودم. خدا او را به حسن و نورى مخصوص گردانيده است.
پس از آن، وهب خواستار ازدواج عبدالله با دخترش شد و همسرش را براى طرح اين پيشنهاد به