28
مناظرۀ مأمون با علماى اهل سنت
مدتى بود كه فكر و ذهن مأمون به امر مهمى مشغول بود. از چهرۀ او مىشد فهميد كه نقشهاى در سر مىپروراند. گاه و بيگاه از علماى انديشمند بلاد كبيرۀ خود پرس و جو مىكرد و يكيك آنها را از جلوى ديدگان خود مىگذرانيد، به هر دانشمندى كه مىرسيد از حال انديشوران ديگر مىپرسيد. همه منتظر اتفاق خاصى بودند تا اينكه مأمون عباسى پرده از روى تفكر خود برداشت و با يكى از نخبگان حكومت خود، يعنى يحيى بن اكثمِ قاضىالقضات، ماجرا را در ميان گذاشت و گفت: اى يحيى! مىخواهم بهترين و داناترين علماى اهلسنت را آماده كنى تا با آنان دربارۀ فضايل امام على(ع) به بحث و مناظره بنشينيم. يحيى در بهت و شگفتى فرو رفت و گفت: آيا درست مىشنوم چه كسى مىخواهد با آنان دربارۀ فضائل على بن ابىطالب سخن بگويد. آيا در مقابل آن چهل دانشمند كسى را در نظر دارى؟ تعجب يحيى زمانى فزونى يافت كه مأمون گفت: من خودم مىخواهم با آنان، مناظره كنم، مأموريتت اين