45پس از اين عهد شكستن ز شما، مىبينم
سرو سامان نبود در سرو سامان شما
ماندهام خسته ولى برتر و والاست مرا
ارزش پير زنى از همه مردان شما
بهر قتل پسر فاطمه آماده شديد
چيست از بهر چنين واقعه برهان شما
مىشود پاك ز خون نيزه و شمشير ولى
پاك هرگز نشود ننگ ز دامان شما
بعد از ين حادثه، در كرب و بلا مىگردد
خون، دل فاطمه از ظلم فراوان شما
عطش و كرب و بلا، قتلگه و زينب و غم
شعله و خيمهگه و آتش طغيان شما
اى كه گشتيد در اين دشت عنانگير نفاق
عاقبت مىشكند پايهى لرزان شما
نى فقط «ياسر» دلخسته، همه مىدانند
ساحلى نيست بر اين جوشش عصيان شما