38فراق عاشقى ديدند و از غم
هزاران قامت خم آفريدند
عزاى هر دو عالم را به يكجا
هم آغوش محرّم آفريدند
دل ما را به بازار محبت
ز اوّل كار درهم آفريدند
عزاى جان شد و بر خيمۀ عشق
ز مشكين موى پرچم آفريدند
بگيرد تا كه رونق فصل پائيز
گلى بر باغ خاتم آفريدند
خزان شد شاخسار زندگانى
سرشك ديده گرديد ارغوانى