16
در قاب عاشورا
اى ستيغ قلّهها تصويرى از رعنائىات
آفتاب آيينهاى در قاب عاشورائىات
مى چكد خورشيد هر روز از نگاه روشنت
خيمه دارد در افق تنها دل شيدائىات
كربلا تاريخ موّاجىست در دست زمين
كز اشاراتى وزد با ديدهى دريائىات
راه حق پيمودهاى از ابتدا تا انتها
اى حيات عشق جاويدان زحق پيمائىات
* * *
نقش زد، لَمْ يَسْتَقِم، بر تشنگىهاى لبت
تيغ حيران مانده از اين نفس بى پروائىات
بس كه تيغ و نيزه گل بر پيكرت آوردهاند
يك گلستان زخم دارد سينهى صحرائىات
اين تو بودى، عشق بود و سجده پيش پاى دوست
مىگذشت آنجا چه شيرين لحظهى تنهائىات
غير اشكى كز دو چشمت ريخت برروى لبت