71حضور او مىرسيدند. از حسنِ تصادف، «بحيراء» با كاروان بازرگانى «قريش» روبرو گرديد. چشم او به برادرزادۀ «ابو طالب» افتاد و توجه او را جلب كرد. نگاههاى مرموز و عميق او نشانۀ رازى بود كه در دل او نهفته بود؛ دقايقى خيرهخيره به او نگاه كرد. يك مرتبه مُهر خاموشى را شكست و گفت: اين طفل متعلق به كدام يك از شماها است؟ گروهى از جمعيت رو به عموى او كردند و گفتند: متعلق به ابو طالب است. ابو طالب گفت او برادرزادۀ من است.
«بحيراء» گفت: اين طفل آيندۀ درخشانى دارد، اين همان پيامبر موعود است كه كتابهاى آسمانى از نبوت جهانى و حكومت گستردۀ او خبر دادهاند. اين همان پيامبرى است كه من نام او و نام پدر و فاميل او را در كتابهاى دينى خواندهام و مىدانم از كجا طلوع مىكند و به چه نحو آئين او در جهان گسترش پيدا مىنمايد. ولى بر شما لازم است كه او را از چشمِ يهود پنهان سازيد، زيرا اگر آنان بفهمند او را مىكشند. 1
بيشتر تاريخنويسان بر آنند كه برادرزادۀ «ابو طالب» از آن نقطه (بصرى) تجاوز نكرد، ولى روشن نيست كه آيا عموى محمد او را همراه كسى به مكه فرستاد؟ (و اين مطلب بسيار بعيد به نظر مىرسد كه ابو طالب پس از شنيدن سخنان راهب، او را از خود جدا كند)، يا اينكه خود او همراه برادرزاده راه مكه را پيش گرفت و از ادامۀ سفر منصرف گشت. 2