35ناله نداشت؛ اما در چنين لحظهاى، دعاى ابراهيم مستجاب گشت. مادرِ خسته و فرسوده مشاهده كرد كه آب زلالى از زير پاهاى اسماعيل شروع به جوشيدن كرد. مادرى كه آخرين لحظات زندگىِ فرزند را مشاهده مىكرد و يقين داشت مرغ روح فرزند پس از دقايقى از قفسِ تن پرواز خواهد نمود، با ديدن اين آب چنان خوشحال گشت كه در پوست خود نمىگنجيد و برق حيات و زندگى در چشمان او مىدرخشيد. از آن آبِ زلال، خود و فرزندش سيراب شدند و ابرهاى يأس و نوميدى كه، بر فراز آسمان زندگى آنان سايه افكنده بود با نسيم لطف الهى پراكنده شد. 1
پيدايش اين چشمه كه از آن روز تا به حال، به نام چشمۀ زمزم، ناميده شده است؛ باعث گرديد كه مرغان هوا بر فراز آن به پرواز درآيند. طائفۀ «جرهم»، كه در نقطهاى دور از اين درّه زندگى مىكردند؛ از پرواز مرغان و رفت و آمدِ پرندگان مطمئن شدند كه در اين حوالى آبى پيدا شده است. دو نفر از قبيلۀ خود را براى كشف حقيقت روانه كردند. آنان پس از گشت زياد، به مركز رحمت الهى پى بردند. وقتى نزديك هاجر آمدند؛ مشاهده كردند كه، زنى با يك فرزند در كنار اين آب قرار دارد. از همان راه بازگشتند و جريان را به رؤساى قبيله ابلاغ كردند. آنان دسته دسته، گرداگرد اين چشمۀ رحمت خيمه زدند، و مرارت و تلخىِ تنهائى كه «هاجر» را فراگرفته بود؛ به اين وسيله زائل گرديد و رشد فرزند و معاشرت كامل باعث گرديد، كه اسماعيل با طايفۀ «جرهم» ازدواج كند، و به اين وسيله از حمايت و اجتماع آنان بهرۀ كافى ببرد. چيزى نگذشت كه اسماعيل با دخترى از آن قبيله ازدواج نمود و از اين جهت فرزندان اسماعيل، از ناحيۀ مادر به همين طايفه مىپيوندند.
تجديد ديدار
ابراهيم، پس از آنكه فرزند عزيز خود را با مادرش، به فرمان خدا در خاك