59هنگام نشستن هواپيما وقت نماز را درك نخواهد كرد).
نماز كه تمام شد، هواپيما هم به فرودگاه جده نزديك گرديد. در فرودگاه سفير ما و كارمندانش در انتظار بودند.
پس از تعارفات رسمى، ما را به سالنى كه براى ما و ديگر حاجيان تدارك شده بود بردند. در اينجا رشتۀ دوستى من و رفيق اندونزيايىام محكم شد؛ چرا كه او هم مانند من احرام بسته بود و نعلينى مثل نعلينهاى من در پا داشت.
مانند من احرام بسته بود اما هنوز نمىدانم كه او چه كاره است. بازرگان است؟ كارمند دولت است؟ فرماندار است؟ براى من چه فرقى مىكند؟ چون پيش از آنكه يكى از اين دسته باشد، برادرِ من است. معلوم مىشود - خدا مىداند - نيت ما هر دو يكى بوده است. چه، وقتى به او گفتم من اين كارها را كردهام، گفت او نيز چنان كرده است. او نيز در ركعت نخستِ نماز، سورۀ كافرون و در ركعت دوم سورۀ اخلاص را خوانده بود. او نيز آيات احرام، احرامى را كه هردو بسته بوديم در خاطر خود داشت. اَلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومٰاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلاٰ رَفَثَ وَ لاٰ فُسُوقَ وَ لاٰ جِدٰالَ فِي الْحَجِّ
نمىدانم در اين جملۀ كوتاه چه سرّى نهفته است و اين سفر چه سفرى است! همينكه ميان حاجيان گفتگويى