30
اَلَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّٰارُ، 1 و گردن نهادن به ظلم طاغوت را منافى با ايمان مىشمرد و مىگويد: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحٰاكَمُوا إِلَى الطّٰاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ ، 2 و كفر به طاغوت را در كنار ايمان به خدا قرار مىدهد؛ يَكْفُرْ بِالطّٰاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّٰهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقىٰ ، 3 و در حالى كه نخستين شعار اسلام، توحيد، يعنى نفى همهى قدرتهاى مادّى و سياسى و همهى بتهاى بىجان و باجان بود، و در حالى كه اولين اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله پس از هجرت، تشكيل حكومت و ادارهى سياسى جامعه بود، و يا دلايل و شواهد فراوان ديگرى كه بر پيوند دين و سياست حكم مىكند، باز كسانى پيدا مىشوند كه بگويند دين از سياست جداست، و كسانى هم پيدا شدند كه اين سخن ضداسلامى را از آنها بپذيرند.
سياستمدارانى كه دايماً دم از جدايى دين و سياست مىزنند و كسانى از مدعيان ديندارى كه به كمك آنان شتافته و همين سخن را تكرار مىكنند، آيا هرگز در آيات قرآن و تاريخ اسلام و احكام شريعت انديشيدهاند؟ آيا فكر كردهاند كه اگر دين جدا از سياست است، پس چرا قرآن همهى امور سياسى را، يعنى حكومت را، قانون را، صفبندىهاى زندگى را، جنگ و صلح را، تعيين دوست و دشمن را و ديگر مظاهر سياست را، همه و همه را به خدا و دين خدا و اولياى خدا مرتبط مىكند؟
آيا در آيهى يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيٰاءَ 4 و آيهى وَ لاٰ تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ اَلَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لاٰ يُصْلِحُونَ ، 5 يا آيات معرفى حزباللّٰه و حزبالشيطان، يا آيات ولايتاللّٰه، يا آيات حكم به غير ما انزلاللّٰه، انديشيده و در آن تأمل كردهاند؟