27
لِيَزٖيدَ: يٰا يَزٖيدُ مٰا ظَنُّكَ بِرَسُولِ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ اى يزيد! چه گمان دارى به رسول خدا صلى اللّٰه
عَلَيْهِ وَآلِهٖ لَوْ رَآنٰا عَلىٰ هٰذِهِ الْحٰالَةِ؟ ثُمَّ عليه و آله اگر ما را در اين وضعيت ببيند؟ سپس
قٰالَتْ امُّ الْمَصٰائِبِ زَيْنَبُ لِيَزيدَ: تَقوُلُ غَيْرَ زينب مادرِ همۀ مصيبتها فرمود: يزيد! تو بدون احساس گناه و بىآنكه
مُتَأَثِّمٍ وَلاٰ مُسْتَعْظِمٍ: «لَاَهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً، آن را بزرگ بشمارى مىگوئى: كاش اجدادم بودند و با شادى
ثُمَّ قٰالُوا: يٰا يَزٖيدُ لاٰ تَشَلْ» مُنْتَحِياً عَلىٰ ثَنٰايٰا مىگفتند: يزيد! دستت درد نكند در حالى كه متوجه دندانهاى
اَبٖي عَبْدِ اللّٰهِ سَيِّدِ شَبٰابِ اهْلِ الْجَنَّةِ تَنْكِتُهٰا ابى عبداللّٰه عليه السلام سرور جوانان بهشت شدهاى و با
بِمِخْصَرَتِكَ، ثُمَّ قٰالَتْ: وَلَئِنْ جَرَّتْ عَلَىَّ چوب به آنها مىزنى: سپس گفت: اگر مصيبتهاى روزگار مرا وادار كرد
الدَّوٰاهٖي مُخٰاطَبَتُكَ، وَاِنّٖي لَاَسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ، با تو سخن بگويم امّا من قدر تو را پست مىدانم
وَاَسْتَعْظِمُ تَقْرٖيعَكَ وَاَسْتَكْثِرُ تَوْبٖيخَكَ، لٰكِنَّ و پستى و فرومايگى ترا بزرگ مىشمارم و بسيار سرزنش كنم، اما عظمت مصيت