42آمده كه هر يك را وصيى بوده است و على، وصى محمد بود». او همچنين مىگفت: «محمد آخرين پيامبر و على آخرين وصى است» و مىافزود:
چه كسى ستمكارتر از كسى است كه وصيت (يا وصايت) رسولالله(ص) را جايز نمىداند و بر وصى رسول الله(ص) خروج مىكند و امر امّت را به دست مىگيرد؟
سپس گفت:
عثمان، اين [خلافت] را به ناحق به دست گرفت، در حالى كه او (على) وصى پيامبر بود. پس در اينباره بپاخيزيد و آن را جابهجا كنيد [و به جاى خود بازگردانيد] و بدىهاى فرمانروايان خود را بازگو كنيد و آشكارا به امر به معروف و نهى از منكر بپردازيد. مردم را برانگيزيد و آنان را به اين كار فراخوانيد.
سپس سفيرانش را [به جاهاى گوناگون] پراكند و به كسانى در شهرهاى مختلف نامه نوشت كه به فسادشان كشانده بود. آنان نيز با وى مكاتبه كرده، چيزى را كه نظرشان برآن بود، پنهانى از وى خواستند. امر به معروف و نهى از منكر را آشكار ساختند و به نامهنگارى به شهرها پرداختند و در اين نامهها، عيوب فرمانروايان را برشمردند. همفكران آنان نيز به همين كار پرداختند. مردمان هر شهرى اهل شهر ديگر را از كارهاى حاكمان آگاه مىكردند تا آنان احوال اين شهر و اينان احوال آن شهر را بخوانند و بدانند. تا اينكه به مدينه رسيدند و صداى خود را به همه جا رساندند، در حالى كه چيزى را جز خواستههايشان مىگفتند. و درونشان چيزى جز بيرونشان بود. مردم هر شهرى مىگفتند: ما از فتنه اهل آن شهر ديگر بركناريم؛ جز اهل مدينه كه فتنهها از هر جا به سوى آنان مىآمد، اما