35محرم شدن به ميقات رفتند. هر كس در پى عوض كردن لباس و پوشيدن جامۀ احرام بود. ديد يكى از زائران، مرتب سراغ اين و آن مىرود و چيزى مطلبد و همه سر را بالا مىبرند و مىگويند: نه! رفت جلو و گفت: چى مىخواهى؟ گفت: يك سنجاق، كه دو طرف حوله را به هم وصل كنم كه از دوشم نيفتد. گفت: من دارم بيا برويم تا به تو بدهم.
اين اولين گامى بود كه ابزار سفرش به درد مردم خورد.
تا آخرين روزها هم، هميشه اتاق او محل مراجعۀ مردم بود و براى اينگونه وسائل سراغش مىآمدند و او بدون آنكه وسائلش را احتكار كند و فقط براى استفادۀ خودش منحصر سازد، با چهرهاى باز به ديگران كمك مىكرد.
دورانديشى او در كارها و خدمتگزارىاش به حجاج در طول اين سفر، زبانزد همۀ اهل كاروان بود. خودش هم مىگفت: «آدم بايد به درد مردم بخورد!»