26
فرصتهاى ناب
با اينكه كاروان آنها از حرم خيلى دور نبود، ولى چون مشغول صحبت با حاجىهاى ديگر مىشد، همينكه صداى اذان بلند مىشد، با عجله وضو مىگرفت و به طرف مسجد مىشتافت. ولى داخل مسجد جا نبود.
وقتى از همكاروانىهايش مىشنيد كه امروز در محدودۀ «روضه» - بين منبر و قبر- نماز خواندهاند، ديشب در «صُفّه» جا پيدا كردهاند و... به حالشان غبطه مىخورد.
بالاخره طاقت نياورد و از يكىشان پرسيد:
- تو چكار مىكنى كه داخل حرم، جاى خوب و نزديك به قبر مطهر پيدا مىكنى؟ پاسخ داد:
من از يكساعت به اذان مانده، وضو مىگيرم و به مسجد مىروم. آن وقت، هنوز خيلى ازدحام