83اشتياق بچهها براى شنيدن ادامه ماجرا بسيار است، ولى حاجى مسعودى، براى رسيدن بچهها به آخرين نماز جماعت مسجدالنبى و آخرين زيارت مرقد پيامبر، ادامه حرفها را به فرصت ديگرى موكول مىكند. در آخر، گريزى به كربلا مىزند و ماجراى رسيدن كاروان اهلبيت(عليهم السلام) به پشت ديوارهاى مدينه را بازگو مىكند.
با ختم جلسه، مثل آدمىكه در نقطه شروع مسابقه دو، نيمخيز نشسته و منتظر شليك است، از جا مىپرم و به سمت حاجى مىروم. عدهاى هم مثل من، به طرف او مىآيند حاجى را محاصره مىكنند. جماعت دانشجو كه از تَرَك ديوار هم سؤال درمىآورد، رگبار سؤالها را به طرف حاجى نشانه مىرود.
يكى مىپرسد: حاج آقا! مگر مردم و حاكمان آن دوران، سفارشهاى پيامبر(ص) درباره اهلبيت: را نشنيده بودند كه با آنها اينطور رفتار كردند؟ ديگرى كه صدايش را بلندتر مىكند تا به گوش حاجى برسد، مىگويد: درباره امامت امام سجاد(ع)، از پيامبر و امامان پيش از آن حضرت، سفارش و روايتى وجود دارد؟ آيا زيد، فرزند امام سجاد(ع)، امامت