153مىگيرم، با «تَفضَّلى» كه مىگويد، مىفهمم هم زبان نيستيم. موهايى خرمايى و چشمانى كبود و تهريشى دارد. مفاتيحش را چند ماه پيش از يك ايرانى گرفته است. آن را از همه دارايىهايش بيشتر دوست دارد. در اين سرزمين بهشتى، كليدهاى بهشت (مفاتيح الجنان) به سختى يافت مىشود.
به بلوكهاى پلاستيكى كه براى جدا كردن صفهاى زنان و مردان چيده شده، تكيه داده است. من و عليرضا جنتى، همه لغات عربى و انگليسىمان را روى دايره مىريزيم تا بتوانيم دو كلمه با او حرف بزنيم و حرفهايش را بشنويم. خودش را عبدالرحمان حسين معرفى مىكند. نزديك دو سال است كه بعد از جنگ 33 روزه لبنان، به مكه آمده. وقتى حرف لبنان و اسراييل و جنگ 33 روزه مىشود، سرش را نزديكتر مىآورد تا آهستهتر حرف بزند. با اشاره چشم و ابرو به دوربينهاى اطراف و كسانى كه از كنار ما رد مىشوند، به ما مىفهماند كه اينجا جاى امنى براى اين جور حرفها نيست. از اين مىترسد كه اينجا هم شغلش را از دست بدهد. در يكى از هتلها، آشپزى مىكند و براى زن و بچهاش خرجى مىفرستد. سه ماه از آخرين ديدار با خانواده اش مىگذرد و براى پايان ماه جارى روز شمارى مىكند تا قلب بچههايش را با ديدار دوبارهاش شاد كند. پس از جنگ، نه تنها از خانه و كاشانه، بلكه از كشورش هم آواره شده است. در لبنان، در شركتى مشغول كار بوده كه بعضى از سهامدارانش صهيونيست بودهاند. با پيروزى حزب الله در جنگ، تمام كارمندان شيعه از شركت اخراج مىشوند و كسانى مثل عبدالرحمان، براى به دست آوردن لقمهاى نان، آواره كشورها شدهاند. با