109از صندلى جلويى، احمد برقعى كه با انداختن تنهاش روى دسته صندلى و نزديك كردن سرش به ما، شش دانگ حواسش پيش ماست، مىگويد: وقتى ما آدمهاى قرن بيست و يكم با اين همه ادعاى پيشرفت، خيلى وقتها از انتخاب درست يك رييس شركت يا يك نماينده مجلس ناتوانيم و پس از چند روز از تصميم خود پشيمان مىشويم، يعنى اينكه به انتخابهاى خودمان دل خوش كنيم. وقتى براى انتخاب يك مدير چند روزه براى اداره كارى دنيايى، ناتوان هستيم، چطورى مىتوانيم مدير دنيا و آخرتمان را انتخاب كنيم؟! من كه جرئت نمىكنم سرنوشت ابدى دنيا و آخرتم را به دست غير معصوم بدهم. مگر سعادت و سرنوشت ما اسباب بازى است كه هر روز بازيچه كسى شود؟!
در خلال همين حرفها، عادل ابراهيمى، با موهاى فر و صورت آفتابخورده جنوبىاش، با كارتون غذا راه مىافتد وسط اتوبوس و به هر كس بستهاى غذا مىدهد. با عبور از رديف ما و شنيدن جر و بحثمان، با لهجه عربى و با اداى غليظ حروف، بلند مىگويد: «اذا جاء الطعام بطل الكلام». دل گرسنه ايمان ندارد! بخوريد و بياشاميد و زيادى بحث نكنيد! و با اين جمله، لبخندى از بچهها مىگيرد و مىرود ته اتوبوس.
پيش از اينكه كسى سؤال ديگرى مطرح كند، مىگويم: سؤال من اين است كه آيا در اسلام چنين اتفاقى افتاده؛ يعنى جانشينان پيامبر(ص) را خداوند تعيين كرده است يا نه؟
حاجى با تبسم مىگويد: تا مكه، زمان زيادى مانده، فعلاً غذايت را با حوصله بخور، مطمئن باش پاسخ سؤالت را خواهى شنيد.