51خاك ميدان نبرد به روى همه چيز پردهاى تيره و تار كشيده بود و ديگر هيچ چيز به چشم نمىخورد، كسى نمىتوانست آنچه را كه در ميدان جنگ مىگذرد ببيند و همه حالت انتظار آلودى داشتند.
لحظاتى چند همچنان در بيم و اميد گذشت، تا اين كه همه ديدند سرى خونين و خونرگ چون مرغك تير خوردهاى در آسمان گرم كربلا پرپر زد و جلوى خيمه به روى شنهاى داغ نشست. 1