72سخنورى بسيار ممتاز بود، دوست و دشمن، به اين امر اعتراف داشتند، به گونهاى كه دشمن سرسخت ايشان يعنى معاويه مىگويد:
«حسن تنها كسى است كه وقتى سخن مىگفت، آرزو مىكردم گفتارش را ادامه دهد. من دربارۀ هيچ كس چنين احساسى نداشتهام و هرگز كلام تندى از او نشنيدم» 1
البته اين باور معاويه، زمانى به دست آمد كه گروهى به او گفتند: «حسن بن على در سخنرانى توانا نيست؛ او را وادار كن براى مردم سخن بگويد تا كاستىهاى او بر مردم روشن شود.»
حضرت بالاى منبر رفت و پس از سپاس خداوند فرمود:
«اى مردم! هر كه مرا مىشناسد كه مىشناسد، بداند من حسن فرزند على بن ابىطالب و فرزند فاطمه دختر رسولخدا هستم. من زادۀ بهترين آفريدۀ خدايم. منم فرزند رسول خدا؛ آن كه دارندۀ همۀ نيكىها و معجزهها و راهنمايىها بود. من فرزند امير مؤمنانم؛ من آنم كه حقّم را گرفتند. من و برادرم حسين عليه السلام ، مهتر جوانان بهشتيم، من فرزند ركن و مقامم، من پور مكّه و منايم، من سپهر مشعر و عرفاتم»
سخن شيواى حضرت همچنان ادامه داشت؛ تا آنجا