40قيامت گونۀ خويش روز را بر يزيديان سياه و روزگار را بر سر ستم پرورشان تباه ساخته بودند.
حماسۀ توّابين و قيام مختار و عاشوراى زيد بن على(ع) و فرزندانش و .... هر كدام آذرخش خشمى بود كه بر خرمن جور و جفا مى افتاد و دودمان دين برانداز بنى اميّه را در سراشيب زوال مى انداخت، تا بالاخره بت بزرگى را كه به نام خلفاى اموى، دست سقيفه ساخته و كعب الاحبارها پرداخته بودند از طاق تحريف و تزوير فرو افتاد و بنى اميّه، برا ى هميشه به زباله دان تاريخ افتاد.
امّا افسوس، صد افسوس كه پايان اين شب سياه، نيز سپيد نبود، بلكه سياهتر هم بود،اين بار خفّاشان خون آشام ديگرى كه نام عبّاس عموى پيامبر(ص) را يدك مىكشيدند و خود را فرزندان او مىناميدند وارد ميدان شدند و كردند آنچه را كه كردند و نبايد مىكردند.
آنان تا پيروز نشده بودند دم از خاندان رسول و آلعدالت(ص) مىزدند و خود را وارث خون عاشوراييان و كربلاييان مى ناميدند و شعار يا لثارات الحسين سر مى دادند و پرچم سياه و جامه سياه را براى عزاى شهيدان كربلا شعار خويش قرار داده بودند، پس از پيروزى حرف را ديگر و كار را بدتر كردند.
حقّا كه اين نمك ناشناسان، دست بنى اميّه را در رياكارى و دغل بازى از پشت بستند و آنچه را كه از