36ملتها از يك سو و ناتوانى دولتها در هدايت و مديريت اين نضج از سوى ديگر بود.
با طرح موضوع جايگزين شدن اسلام و حاكميت وحى در صحنههاى ملى و فراملى، بار ديگر موضوع مقابله با يك انديشه و ايدئولوژى در ميان انديشمندان، تصميمسازان و سياستگذاران اروپايى و آمريكايى مطرح شد. لذا با الهام از روش قياسى و رجعت به نيمه دوم قرن بيست و جايگزين نمودن كمونيسم و فاشيسم با اسلام، تلاش نمودند موضوع «خطر اسلام» را به عنوان يك مذهب و تمدن جهانى در قالب جنگ تمدنها يا تقابل آرمانهاى نظم ليبراليستى بينالمللى با حاكميت وحى به طور جدى مطرح و پيگيرى نمايند.
اما انقلاب اسلامى ايران كه براساس قدرت منطق و اقناعسازى رهبر فقيد و كبير انقلاب و منطق حكمت و موعظه حسنه و مجادله به احسن و بنيانهاى مستدل و استوار الهى و مردمى شكل گرفته بود، بهانههاى لازم را براى غرب در جهت ايجاد يك جريان هماهنگ عليه اسلام فراهم نمىساخت و در واقع آنها را به لحاظ منطق خلع سلاح مىنمود. در واقع، منطق انقلاب اسلامى ايران و مردم سالارى دينى ناشى از آن، بهانههاى غرب را براى به چالش كشيدن اسلام به عنوان عامل خشونت و عقبماندگى سلب مىكرد.
نظم ليبراليستى بينالمللى در نيمۀ اول قرن بيست فاشيسم و نازيسم و در نيمه دوم آن، كمونيسم را دشمن و رقيب خويش معرفى مىكرد و براساس آن راهبرد كلان امنيت ملى ايالات متحده آمريكا به عنوان ناظم