35حوزۀ سياست و اجتماع) را تهديد مىنمود. اما در اين دوره، ذهن استراتژيستهاى غربى درگير مسألۀ فورىتر و مهمترى به نام جنگ سرد بود.
تا پيش از جنگ سرد، مفهوم ملتسازى نيز براساس الگوى نظم وستفالى 1648، يعنى هويت براساس ملت و خاك، معرفى مىشد. اما در طول جنگ سرد، غرب با هدف مقابله با اتحاد جماهير شوروى و كمونيسم بينالملل، نظام سياسى و ايدئولوژيك را به عنوان محور ملتسازى مطرح نمود. براين اساس جهان به دو بلوك شرق و غرب تقسيم شد.
با پايان جنگ سرد، انديشمندان، تصميمسازان و سياستگذاران راهبرد كلان امنيت ملى در آمريكا در جستوجوى ترسيم نقشۀ راه آيندۀ آمريكا در قرن بيستويك بر آمدند و بر اين امر متفق گرديدند كه اسلام و حضور آن در صحنههاى گوناگون سياسى، اجتماعى و فرهنگى كه در پى شكلگيرى انقلاب اسلامى در ايران در سال 1979م (1357 ش) به وجود آمده بود، چالش و تهديد اصلى فراروى نظم ليبراليستى بينالمللى به رهبرى ايالات متحده در قرن جديد است. اين حضور اسلام در چارچوب حضور در حاكميت و حكومت جوامع پس از قرنها در حاشيه بودن دين از صحنه اجتماعى، با موج چهارم دموكراسى و مردمسالارى پس از انقلاب اسلامى ايران آغاز شده بود.
تصويرى كه ايالات متحده به عنوان مدير و ناظم نظم ليبراليستى بينالمللى در اوايل قرن بيستويك با آن مواجه بود، رشد اسلامخواهى