38اكناف آن به قدرى كه چشم كار مىكرد از نشيب و فراز و سهل و جبال، يك شبر باير و بى نفع ديده نشد. بادنجانهاى مرغوب، ليموى عمان، غورۀ رطب مانند، بالاى درخت انگور به مو آويخته، فاليزه در بوستان از همه جور، انارهاى شيرين بسيار بزرگ ارزان، يكى يك شاهى؛ وَ فِيهٰا مٰا تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ...
[ورود به دمشق]
يك ساعت از ظهر گذشته بود كه در ماشين از قرار هر نفرى دو مجيدى تا به شام كه قرب سه چهار منزل مسافت بود، قرار گرفتيم. تا روشنايى روز داشتيم چه سياحتها كه از وصف خارج است نموديم. بعد از چهار فرسخ ماشين رسيد به پاى كوه لبنان. قرب يك فرسخ و نيم ارتفاع كوه، تمام نقاط راه معموره و ساختمان، عساكر مواظب خط راه همه جا دسته به دسته حاضر.
يك ساعت از شب گذشته بود كه رسيديم به قلۀ لبنان. تمام نقاط كوه به آن عظمت معموره، درختهاى سرو كوهى ترتيب شده و موهاى ديمى نشانده كه عقل حيران مىماند! صد حيف كه ظلمت شب لذت سياحت بعد را بر ما حرام كرد. ديگر چيزى را نتوانستيم ببينيم تا آن كه دو ساعت مانده بود به صبح كه وارد استانسيون شهر شام شديم.
قرب يك ساعت در مهمانخانه معطل مانديم. بعد به اصرار سيد توفيق، آن بى توفيق شامى كه مدعى تشيع بود، در فايتون از قرار هر نفرى ربع مجيدى در محلّۀ معروفه به محلۀ خراب شام به منزل يكى از