5
[داستان خبرنگار زن آمريكايي كه شوهرش را در حادثه يازده سپتامبراز دست داده ]
بىحوصله خود را داخل اتاق كشاند.پشت سرش در را بست و كمى به آن تكيه داد. پيوسته در انديشه بود؛ فكرى كه سمت و سوى مشخصى نداشت. انگشت شست و سبابهاش را به سمت دو گوشۀ چشمانش برد. سرش را مقدارى تكان داد، بعد انگشتان را از روى چشمانش برداشت و آنها را گشود. كيف دوربين كه داراى وزن زيادى نبود را مانند يك جسم سنگين از روى شانهاش برداشت و روى صندلى انداخت. چند قدم به طرف جلو رفت. برگههاى حاوى گزارش را روى ميز كارش انداخت. خود را به پشت ميز كشيد و روى صندلى نشست.
يك سال از آن ماجرا مىگذشت، اما هنوز برايش تازگى داشت. تصوير برخورد هواپيما با برج، مدام ذهنش را پُر مىكرد و ناگزيرش مىساخت كه به شيشۀ قرصهاى آرامبخشاش پناه ببرد. دستها را زيرِ چانه گذاشت. بارها خواسته بود كه براى هميشه