57خودم بودم تا خفه نشوم.
گفتم: اصلاً پيدا كردن حال عبادت، در خلوت و آرامش و سكون بهتر و آسانتر است. در خلوتى مطاف، الآن مىشود با آرامش دعا خواند، ذكر گفت، بىآنكه ازدحام و فشار، حواس آدم را پرت كند.
گفت: بعضى در آن شلوغىهاى روز گذشته، چنان به فكر خط سياه كف مسجد روبهروى حجرالاسود بودند و چنان مواظب كج نشدن شانههاى خود بودند كه به طواف ديگران يا آزردن آنها توجهى نمىكردند. فكر نمىكنم بشود نام عبادت به چنان طوافى داد.
گفتم: عدهاى پوست را چسبيده، مغز را دور انداختهاند، چه در طواف، چه در اصل حج. ولى عدهاى هم هستند كه چنان مجذوب معنويت مطاف و مسعى هستند كه آدم به حالشان غبطه مىخورد. الآن عدهاى در آخرين طوافشان اشك مىريزند، شانههايشان مىلرزد. طواف وداع، مثل هر خداحافظى ديگرى سخت است.
گفت: من كه نمىتوانم دل بكنم. اگر دست