16«ابوالوليد از على بن هارون بن مسلم عجلى از پدرش از قول قاسم بن عبدالرحمن انصارى نقل مىكند كه وى مىگفت: محمدبن علىبن الحسين 1 براى من نقل كرد كه همراه پدرم على بن الحسين 2 در مكّه بودم در حالىكه پدرم مشغول طواف برگرد كعبه بود و من در پشت سر او حركت مىكردم، ناگاه مردى با قامتى كشيده، دست بر دوش پدرم نهاد، پدرم روى خود را به سوى او نمود، او گفت: اى پسرِ دختر پيامبر اسلام، سلام بر تو باد، از تو پرسشى دارم. پدرم سكوت كرد. من به همراه آن مرد همچنان به دنبال پدرم حركت مىكرديم، تا اينكه هفت دور طواف او به پايان رسيد و به حجر اسماعيل رفت و در زير ناودان به نماز ايستاد. من و آن مرد همچنان پشت سر پدرم بوديم تا اينكه نماز طواف را به پايان رسانيد سپس روى خويش را به سوى من گردانيد و من به طرفش رفته در كنارش نشستم. فرمود: اى محمد، سؤال كننده كجا رفت؟ من به آن مرد اشاره كردم و او آمد و در برابر پدرم نشست. پدرم خطاب به وى فرمود: از چه مىپرسى؟ گفت:
مىخواهم در بارۀ آغاز اين خانه و چگونگى طواف بدور آن بپرسم كه چرا و از چه زمان و چگونه و كجا بوده است؟ پدرم فرمود: بسيار خوب، تو اهل كجا هستى؟ گفت: از شام هستم. فرمود: در چه منطقهاى از شام سكونت دارى؟ گفت: در بيت المقدس، فرمود: آيا تورات و انجيل را مطالعه كردهاى؟ گفت: آرى. پدرم فرمود: اى برادر شامى، با دقت به سخنانم گوش فراده و آن را حفظ كن و سپس از من به حق و درستى روايت كن. آغاز طواف بر اين خانه چنين بود كه: چون خداوند - عزّ وجلّ - به فرشتگان فرمود: مىخواهم در زمين خليفهاى قرار دهم، فرشتگان گفتند:
«خدايا! خليفهاى غير از ما ؟! از كسانى كه در زمين ظلم كرده و خون مىريزند و به يكديگر حسد و خشم و ستم مىورزند؟ پروردگارا! آن خليفه را از ما قرار ده كه ما در زمين تباهى نكرده و رشك نمىورزيم و خشم و ستم به يكديگر نمىكنيم و تنها تو را ستايش و تسبيح مىگوييم و تو را تقديس مىكنيم و فرمانبردار تو بوده و از فرمان تو سركشى نمىكنيم.»