27اطلاع جناب«خادمباشى»كار كند. مايملك خود را هم به اين قسم قرار دادم كه:
حمام عمومى كه به تازگى 1 ساختهام و واقع است در كوچۀ« حوض حاجى محمد »و محدود است به اين حدود: از دو طرف به ممرّ عام، طرفى به منزل« شيخ ابراهيم ترك مكتب دار »، و طرفى به منزل« حاج اسماعيل بزاز ترك »، واگذار نمودم به فرزندم ميرزا عليرضا، و باقى را«كمافرض اللّٰه»سواى مستغلات هر يك، كه او هم تقريباً مساوى است قيمت كنند، سواى منزل با متعلقات كه بين هر دو پسر قسمت 2 شود.
خداحافظى
صبح جمعه قريب به ظهر به جهت خداحافظى [ و] وداع رفتم ارگ، نهار [ را] آن جا صرف كرده و بعد از ظهر وداع كرده، حضرت رياست، كمال مرحمت را فرمودند و معانقه فرموده، به قدرى اظهار لطف كردند، كه خجل و شرمسار شدم، و حقيقتاً مرد بزرگ و صاحب اخلاق حميده است، خداوند انشاءاللّٰه طول عمر و ازدياد مدارجِ شأن، به ايشان مرحمت فرمايد.
روز شنبه صبح را و عصر جمعه را، جمعى كثير از مردم خيلى محترم و غيره ديدن آمدند، در اين بين از طرف منزل جناب« حاجى ميرزا رحمت معتمدالتوليه »(كه مدتى بود، مذاكره شده بود كه صبيۀ او را جهت فرزندم« ميرزا علىرضا» كه پسر كوچكتر و هيجده سال سن او است، شيرينى خورى شده بود)خبر آوردند، كه چون خيال مسافرت داريد، بهتر اين است كه عقد بشود، و عروسى باشد براى بعد از مراجعت.
اذن عقد
فورى دو نفر مُحرِّر با اخوى حاج ميرزاكاظم ، و يك طاقه شال و قدرى نبات فرستادم، اذن عقد گرفته شده، روز شنبه نهم دو ساعت به غروب به طالع جوزا 3، از منزل