26را بر زبان آورده، ادلّه و براهين عرض كرده و قدرى از لزوم و محسّنات حركت خود معروض داشته، به زحمت زياد قدرى راضى شدند و فرمودند: استخاره كن.
عرض كردم كه استخاره مساعدت كرد، مرخص خواهيد فرمود؟ فرمودند: بلى، آن وقت هر دو استخاره را عرض كرده و آيات [ استخاره] را تلاوت كردم، شرحى هم در دلسوختگى خود، به جهت فوت جوان ناكام خود و اهل منزل عرض كردم، كه اگر اجازه ندهيد آن بيچاره تلف خواهد شد. فرمودند در اين صورت منع نمىكنم، ولى ميل نداشتم كه در اين زمان، شما مهاجرت و مسافرت كنيد.
غنيمت دانسته در اطاق كه جلوس شد، فورى فهرست مطالب و عرايض خود را دادم، جناب متولى مسجد هم بود، فرمودند كه «بهاء التوليه» عزيمت«مكه»كرده است، و مطالبى خيلى سهل، از ما خواهش كرده است و خيلى اظهار مرحمت كردند و همۀ مطالب را قبول كرده، و دست خط دادند، دعا كردم، تا قريب به صبح، آنجا بوده و مراجعت به منزل كرده، از روز بعد آشكارا در صدد تهيه بر آمد[ م.]
روز عيد رمضان« حاجى غلامحسين»و«كربلائى محمدحسن» و ساير آدمهاى خود راكه از«نيشابور»خواسته بودم رسيدند، قدرى پول آوردند، از روز بعد از عيد رمضان، در صدد وتهيۀ حركت برآمده وكارهاى خود را منظم كرده، وتذكره [ تهيّه] وارّابه 1كرايه كردم.
خادم باشى
روز پنجشنبه هفتم شهر شوال به طالع«جوزا» 2، از منزل خود به مباركى و ميمنت، به منزل جناب شريعتمدار« حاجى ميرزا عبدالمجيد »خادم باشى، كه برادر زن و پسر عمو بود، نقل مكان كردم و از راه حرم محترم رفته، زيارت كرده، شب را منزل جناب «خادمباشى»، شام صرف شده، خوابيدم. صبح برخاسته، بعضى كارهاى خود را وارسى نموده، نظم دادم و مشاغل و كارهاى شخصى و مذهبى و وارثى امورات خود را، به فرزندم« ميرزا على نقى» كه پسر بزرگتر و بيست سال عمر دارد، واگذار نمودم، كه به