18تقريظ سوم را آقاى محمد باقر رضوى مدرّس به عربى نوشتهاند:
بسم اللّٰه الرحمن الرحيم
«قد اجلت نظرى فى مطالعة هذا العقد الفريد و الدر النضيد، فالفيته عقداً بجواهر البلاغة قد تفصل و على عقود القاينات تفضل، فدله(فلله)فكرة ابدعته على ابدع اسلوب حكيم و قريحة افرغته فى قالب انموذج عظيم فان أحسن قول أنت قائله قول يقال إذا ما قلته صدقاً.
محض يادگار قلمى گرديد. محمد باقر رضوى مدرس
از گزارش شهر به شهر نويسنده و ديدارهايى كه با علما و دانشمندان و نيز عمّال و كارگزاران حكومتى آن زمان داشته، مىتوان فهميد كه نويسنده داراى موقعيت برجستهاى بوده است؛ مثلاً در زمينۀ نزديكى وى به«آصف الدوله»مىنويسد:
... به ارگ رفتم كه از حضرت أجلّ أكرم«حاجى ميرزا غلامرضا خان آصف الدّوله» كه در اين تاريخ رياست«خراسان»و توليت آستان ملائك پاسبان داشت و به حقير هم كمال لطف و محبت را داشت و اغلب شب و روز با هم بوديم اجازه حاصل كنم ... عريضهاى نوشته بودم و اجازه خواسته بودم، در جلو گزاردم برداشته و همين كه دو سه سطرى ملاحظه كردند متغير شده كاغذ را انداختند و فرمودند: چه جاى هوس و چه وقت مسافرت است؟ هرگز نخواهم گذاشت كه من را تنها گذارده بروى!
... روز شنبه صبح را و عصر جمعه را، جمعى كثير از مردم خيلى محترم و غيره ديدن آمدند ...
در«سيد آباد»جهت نهار پياده شديم، حاجى جناب«ميرزا على اكبر سيد آبادى» مطلع شد، فورى آمد و ما را به منزل خود برد ...
در«قوچان»... شب از طرف سركار«شجاع الدّوله عبدالرضا خان»حاكم«قوچان» رقعه و آدمى به احوال پرسى و گله از اين كه چرا در كاروانسرا منزل كردهايد آمد، جوابى معقولانه دادم و معتذر شدم كه فردا اول آفتاب حركت خواهيم كرد و به اين جهت از ملاقات معذرت خواستم ...
در«شمخال»... به محض ورود رئيس گمرك آنجا«ميرزا بابا خان»نامى، پسر«ميرزا محمود»مستوفى حضرت والا ديدن آمد ...