67
چو آهنگ نفيرش اوج برداشت
بريد از آن مكان گويا كه پر داشت
دگر تختش روان شد در بيابان
بلا تشبيه چون تخت سليمان
كه گويا داشتى صرصر عنانش
رساندى سوى منزل بىامانش
غرض نه فرسخ آن ره را بپيمود
كه تا در قلعۀ حيدر 1برآسود
پس آنگه يك شبى دست از سياحت
كشيد و كرد آنجا خواب راحت
دگر ظهرى نواى ساز برخاست
ز جا پاشاى اعظم باز برخاست
درآمد پشت گلگون سماوش
كه مىجَستى ز سنگ،از نعلش آتش 2
ز بعد هيجده فرسخ نمايان
معظم شد ز دامان بيابان
طناب خيمهها گشته چرباف 3
كشيده عرض و طولش قاف تا قاف
ركابش را سبك كرد و عنان سخت
به خرگه رفت با فيروزىِ بخت
چو چشم خلق بر خواب آشنا شد
دگر آهنگ صرنايش بنا شد
دگر سر برگرفت از بِستر ناز
برون آمد ز خرگه با صد اعزاز
روان سوى مغاش الرزّ 4چو صرصر
شد آن مرد خردمند هنرور
عنان را شانزده فرسخ چو برتافت
نشان از بارگاه خويشتن يافت
به خرگه شد ز رنج ره برآسود
شدند آسوده هر كس همرهش بود
چو مه سرزد ز كاخ لاجوردى
كمر را بست باز از روى مردى
به پشت توسن صرصر عنان شد
به سوى مدين صالح روان شد
بسى شد خالى آنجا توپ و تفنگ
كه تا طى كرد ره را بيست فرسنگ
به دستور نخستين يك دو ساعت
در آن منزل نمودى استراحت