23
[آهنگ سفر]
(1) 1مرا چون كرد چرخ حيله پرداز
جگرخون از فراق يار دمساز
حرامم شد به بِستر خواب راحت
نديدم چارهاى غير از سياحت
نه شب خواب و نه روزم بود آرام
كه تا بستم به طَوْف كعبه احرام
كمر بربستم و بازو گشادم
بدان سو پاى همّت را نهادم
رفيق من نشد يك تن ز خويشان
چو مجنون رو نهادم در بيابان
چهكار آيد كسى را يارى كس
خدا باشد رفيق بىكسان بس
چو ديدم بىوفايى ز آن عزيزان
برون رفتم چو صرصر از صفاهان
فرو شستم ز دل خوفِ خطر را
همايون كردم اين فال سفر را
به محمل سِحْرِ صحرا را دميدم
چو مرغ از شاخسار غم پريدم
به طوف خانۀ دادار بىچون
روان گشتم تنِ تنها به هامون
جرس اين نغمه را مىزد به آهنگ
كه گِز كن راه گَز را تا سه فرسنگ
بپيمودم سه فرسخ راه را چون
رسيدم سوى گز از كر و هامون
شبى آنجا غنودم بهر راحت
سحر كردم دگر عزم سياحت