22حج جاى بحث نيست برو مناسكت را بجا بيار و.... يكه خوردم. از درون احساس ضعف كردم. از بس كه در اشتياق زيارت بودم، از چنين مسئلۀ مهمى غفلت كرده بودم. من چه چيزى از مكتب تشيع مىدانم؟ اگر در برابر پرسشهاى ريز و درشتى قرار بگيرم كه محمد مىگويد، چه بگويم. چه كسى مقصر است؟ چرا پايههاى دينى بعضىها آن گونه كه بايد و شايد، استحكام لازم را ندارد و با كوچكترين وزش پرسشى در هم مىريزد. حتماً مقصر اصلى منم.
خدايا، من چرا فقط شنوندۀ معمولى بودم. چرا هيچگاه در پى تحقيق چند و چونى مذهبم برنيامدم. چرا آن اندازه كه در پى تحكيم امور دنيايى از قبيل تثبيت و به دست آوردن مسكن و ماشين بودم، به تحكيم اصول اعتقادىام نپرداختم.
غرق در افكارم بودم كه محمد گفت: بدجورى به هم ريختى مؤمن!
گفتم: محمد، چيزهايى به من گفتى كه هيچگاه فكرش را نكرده بودم.
به راستى اگر در برابر پرسشهاى آنان قرار بگيرم، چه پاسخى بدهم؟ تازه دوستان و همسفران هم انتظار دارند كه اطلاعات كاملترى نسبت به آنها داشته باشم. اصلاً مگه اونا چى مىپرسند؟ افسوس كه آدمى دير به ضعف خود پى مىبرد و فرصتى هم براى جبران نمىماند؟!
محمد گفت: در اين قسمت با تو هم عقيدهام كه، تا در فراز و فرودها قرار نگيريم، به نقاط ضعف و قوّت خود پى