50خواهر عزيز خود مىگويد:
«ياٰ اخْتاٰهُ ايٖتيٖني بِثَوْبٍ عَتيٖقٍ لاٰ يَرْغَبُ احَدٌ فيٖهِ مِنَ القَوْمِ اجْعَلْهُ تَحْتَ ثِياٰبي لِئَلاّٰ اجَرَّدَ مِنْهُ بَعْدَ قَتلي»!
[ خواهرم! جامۀ كهنهاى برايم بياور تا آن را زير لباسهايم بپوشم كه احدى از اين مردم در آن طمع نكند شايد پس از كشته شدن بدنم را برهنه نكنند!]
زينب نيز چنين جامهاى مىآورد و بهدست برادر مىدهد و روى همان نشانه صبح روز بعد به سراغ بدن مطهر برادر مىرود اما بدن را برهنه مىبيند و آن جامۀ كهنه را هم در تن آن حضرت مشاهده نمىكند.
خلاصه ، زينب عليها السلام همهجا همچون كوهى استوار خود را آماده مىكرد تا فرمان مطاع امام زمان خود را انجام دهد و بىدريغ در راه اطاعت او فرمانبردارى كند، خدا مىداند آن لحظۀ آخرى كه برادر را براى رفتن به ميدان شهادت بدرقه مىكرد با چه نيروى شگفتى خود را نگه مىداشت، و چگونه چنان استقامت و بردبارى از خود نشان داد كه امام عليه السلام اسرارى به او مىگويد و وصايايى به او مىكند و بهتر است اين ماجراى غمانگيز را از زبان شاعر خوش قريحه و دلسوختۀ پارسى زبان عمّان سامانى بازگو كنيم:
خواهرش برسينه و برسرزنان