49و شام اطراف بدن مطهرش را گرفتهاند و هركدام مىخواهند خون پاك آن حضرت را بريزند، از خيمه بيرون مىدود تا خود را به عمو برساند شايد بتواند آن پليدان را از پيرامون بدن آن حضرت پراكنده كند، در اينجا امام عليه السلام خواهر را مخاطب مىساز دو صدا مىزند:
«ياٰ اخْتاٰهُ احْبِسيٖهِ»!
[ خواهر جان! اين كودك را نگهدار.]
زينب فوراً مىدود و عبداللّٰه را مىگيرد، اما آن كودك معصوم دست خود را از دست عمه مىكشد و بالاخره خود را به عمو مىرساند و روى بدن نازنين آن حضرت به دست آن سنگدلان شربت شهادت مىنوشد.
در جاى ديگر مشاهده مىكنيم، در آخرين لحظات كه امام عليه السلام براى وداع و خداحافظى بهنزد زنها مىآيد باز زينب را مخاطب مىسازد و مىگويد:
«ناٰوِليٖني وَلَديَ الصَّغيٖرَ حَتَّى اوَدِّعَهُ»!
[ خواهرم فرزند! كوچكم را بياور تا با او وداع كنم.]
چون زينب ، علىاصغر را بهدست آنحضرت مىدهد «حرملة بن كاهل» تيرى به گلوى نازك آن طفل مىزند و آن كودك معصوم را در بغل پدر شهيد مىكند و امام عليه السلام بدن خون آلود آن طفل را به زينب مىسپارد.
هچنين در تاريخ مىنويسند: امام عليه السلام هنگامى كه بهنزد بانوان حرم مىآيد محرم اسرار خود زينب را مىطلبد و از او جامۀ كهنهاى مىخواهد تا زير لباسهاى خود بپوشد و به