92چرا كه خود را لايق زيارت ايشان نمىدانستم. بيرون چادر متذكر بودم در حالى كه هيچكس حضور نداشت ولى صدايى به زبان فارسى روان شنيدم كه گفت: آقاى حاج محمد على!
برگشتم و با يك چهرۀ منوّر، روحانى و آسمانى مواجه شدم. گفت: بيا كنار دست من.
گفتم: چشم و در حقيقت به سوى ايشان كشيده شدم. كنارش نشستم. فرمود:
امشب شب عرفه است، زيارت حضرت سيدالشهدا وارد است، دلت مىخواهد من يك زيارت بخوانم؟
حاج محمد على گفت: من از كودكى زيارتهاى معروف را شنيده بودم و با آنها آشنايى داشتم و مضامين و كلمات آنها را مىدانستم. به ايشان گفتم كه خيلى دوست دارم. حدود يك ساعت زيارتى را خواند كه من تا آن زمان نشنيده بودم. كلمه به كلمه كه مىخواند، من حفظ مىكردم و تا آخر به حافظهام سپرده شد. گريهكردن آن شخص هم غيرقابل توصيف بود. پس از زيارت خداحافظى كرد و رفت، هر قدر از من دور مىشد، زيارت هم از خاطرم مىرفت تا اينكه