47درگذشت آن مهربان بود و مىگفت:
«كلّ حيّ ميّت و كلّ جديد بال و كلّ كبير يفني».
«هر زندهاى مىميرد و هر نويى كهنه مىشود و هر بزرگى روزى رهسپار نابودى مىگردد.»
آن پيكر پاك در ابواء به خاك سپرده شد و دشت و بيابان را در وحشت فرو برد و كودك عزيز - كه سلام و درود خدا بر او باد - با قلبى شكسته و دلى پرغصّه راهىِ مكّه شد.
چه سخت است فراق عزيزان بر قلبهاى مهربان و حسّاس! ياد مادر از دست رفته وآثار عميق هجرانش، همپاى زمان قلب مصطفى صلى الله عليه و آله را مىفشرد و از ديدگانش اشك مىباريد.
بيش از چهل سال گذشت و پيامبر همچنان در انديشۀ هجران مادر بود و از خداوند خواست كه براى زيارت قبر مادر، او را اذن دهد تا در آنجا اشك بريزد و ياران نيز گريه كنند.
عبداللّٰه بن مسعود گويد:
«پيامبر صلى الله عليه و آله حركت كرد و ما آن حضرت را همراهى مىكرديم، همينكه به قبرستان رسيديم، ما را فرمود بنشينيم و خود در ميان قبرها راه مىرفت تا به قبر مادر رسيد، نشست و با وى راز طولانى گفت، سپس صدا به گريه بلند كرد و ما نيز با گريۀ آن حضرت گريستيم! آنگاه پيامبر به سوى ما آمد و در اين حال عمر بن خطاب با آن حضرت روبرو شد و گفت: اى پيامبر خدا، از چه گريستيد و ياران را به گريه آورديد؟ پيامبر دست او را گرفت و با اشاره به ما فرمود: گريۀ من شما را بىتاب كرد؟! گفتيم:
آرى، يا رسول اللّٰه! اين جمله را سه بار تكرار كرد و سپس فرمود: قبرى كه من با آن راز مىگفتم قبر مادرم آمنه بنت وهب بود و من از پروردگارم اجازه خواستم كه زيارتش كنم و او به من اجازه داد.» 1
آرى، اين بانوى بزرگ آمنه مادر مصطفى صلى الله عليه و آله است. بانوى پاك و گرانقدرى كه از