33
ناصر: على آقا به گردن من يكى كه حق حيات دارد؛ آخر من را از گرداب ماديات بيرون كشيد و به فكر آخرت انداخت و حتى اجازه يك غيبت كردن كوچك را هم به من نداد و خواست تا دير نشده از شما حلاليت بطلبم. اگر واقعاً حاجى شدن اينقدر خوب است كه حتى مقدماتش اين جورى روح انسان را پاك مىكند پس خود حج و حضور در عرفات و منى با انسانها چه مىكند؟! چهل سال از عمرم را مفت باختم، اميدوارم حالا از اين به بعد را با فكر زندگى كنم.
بله، ايوبخان تو هم بيشتر فكر كن شايد كلمات زيباى قرآن كه على آقا يك آيهاش را برايت خواند دلت را روشن كند و تو نيز عاشق كوى جانان بشوى و به صف حاجيان بپيوندى.
ايوبخان: البته خيلى هم بيراه نگفتى. به فكر كردنش مىارزد، باشد كمى فكر كنم ببينم چه مىشود. اما يك مشكلى هست و آن اين كه اگر «الف» را بگويم مىگويند بگو «ب»، «ب» را بگويم «ج» را طلب مىكنند، مثلاً اگر بگويم مىخواهم بروم مكه فورى مىگويند تو پنجتا مغازه دارى و يكپنجم آن يعنى يكى از آنها را به عنوان خمس بايد بدهى، ولى نمىدانند كه من اينها را با چه زحمت و خون دلى به دست آوردهام و به اين آسانى نمىتوانم از آنها دل بكنم.
على: اشتباه همينجاست، فكر مىكنيم آنچه بابت خمس مىپردازيم از كيسهمان رفته، در حالى كه درست برعكس آن مقدارى كه خمس دادهايم را براى خودمان و آخرتمان ذخيره كردهايم و آنچه را براى خودمان برداشتهايم در واقع از دست دادهايم. حالا شما هم آقاى ايوبخان اگر نخواهى فعلاً خمس مالت را بدهى چند سال ديگر كه زبانم