20دانگ دكان را بفروشى ضربهاى به زندگيمان نمىخورد؛ من كه فكر مىكنم شما هم مستطيع هستى. آخر همسايه پهلويى كه مستأجر است و حتى خانهاى هم از خودش ندارد از روحانى محل پرسيده كه آيا من با اين شرايط مستطيع هستم يا نه، ايشان فرموده اگر وقتى كه از حج برمىگردى زندگىات به همين منوال باشد و به فقر و فلاكت نيفتى مستطيع هستى، و بعد برايش توضيح داده كه استطاعت يعنى انسان از نظر مالى هزينه رفت و برگشت خودش و هزينه عائلهاش تا وقت برگشت را داشته باشد و از ناحيه حج زندگى فعلى و آينده او و خانوادهاش مختل نشود. شما كه الحمدللّٰه وضعتان خيلى بهتر از آنهاست.
على: نمىدانم! فكر من را هم مشغول كردى، بايد بروم يك جمع و تفريق بكنم، شايد حق با تو باشد و من هم واجبالحج و مستطيع باشم.
فعلاً صبحانه را بياور بلكه امروز زودتر به دكان بروم شايد بتوانم با مقدارى حساب و كتاب خودم به نتيجه برسم، و اگر نتوانستم مجبورم شب به مسجد بروم و از روحانى محل سؤال كنم.
* بعد از صبحانه على زودتر از معمول رفت و به حساب و كتاب مشغول شد، همسايهها كه على را اين طور ديدند به سراغ او آمده و به احوالپرسى پرداختند و هر كدام چيزى گفتند.
- آهاى على آقا! خيلى مشغولى، چى شده؟! نكند خداى ناكرده ورشكست شدهاى، چرا امروز بيرون نمىآيى؟!
على: نه، ورشكست نشدهام، دارم به حساب و كتابهايم رسيدگى مىكنم، مگر خبر نداريد كه براى حج ثبتنام مىكنند، مىخواهم ببينم مستطيع هستم يا نه.