16از معشوق مىگويد، كه بدون عشق، بدون معشوق و بدون ذكر او، امكان زيستن و به ويژه امكان انسانى زيستن، ميسّر نخواهد بود. و تمايز اين «عشق» با عشقهاى زمينى، در اين استكه در عشقهاى زمينى، عاشق سعى در حفاظت معشوق براىخود دارد واز او براى هيچكسنمىگويد، امّا در اين «عشق»، عاشق، ذاكر خوبيها و زيباييهاى معشوق براى عالميان است. 
  اگر در آنجا و در مورد معشوق دنيايى، سخن اين بود كه: 
  
    
      با دشمن و با دوست، بَدَت مىگويم 
      تا هيچكست دوست ندارد جز من 
      
    
  
  در اين وادى سخن اين است: 
  
    
      دلت به وصل گل اى بلبل صبا خوش باد 
      كه در چمن همه گلبانگ عاشقانۀ توست 
      
    
  
  يا 
  
    
      بازآى كه بى روى تو اى شمع دلافروز 
      در بزم حريفان، اثر نور و صفا نيست 
      
    
  
  و اين سطور، بيان نكتهها و طرفههايى است كه اين كوچكترين بندۀ خداى بزرگ، كه به اين بندگى مباهات مىكند، و اگر اين اظهار و ادّعا مورد قبول حضرتش قرار گيرد، سر به عرش مىسايد؛ از حضور در مهبط وحى و شركت در مناسك حجّ، و از لحظاتى كه در كنار قبر نبىّ مكرّم اسلام(ص) در مدينۀ منوّره، و به تعبير مرحوم آلاحمد، همچون «خسى در ميقات»، بلكه از آن كِهتر بود، دريافته است. 
  
    
      من خسى بى سر و پايم، كه به سيل افتادم 
      او كه مىرفت، مرا هم به دل دريا برد 
      
    
  
  (علامه طباطبايى;)