90مملو از جمعيت است. روز جمعه است و على القاعده بايد نماز جمعه برگزار شود. وقت اذان شد و مؤذن مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله اذان گفت.
دقايقى بعد، اقامه و خطبههاى نماز جمعه آغاز شد. نيم ساعتى شايد كمى بيش خطبه طول كشيد و سپس نماز اقامه شد. پس از نماز كمى نشستم، خلوتتر كه شد برخاستم و به سمت قبر مطهّر رسولاللّٰه صلى الله عليه و آله حركت كردم. پيرامون قبر مطهّر بسيار شلوغ است. ميان سكوى اصحاب صفّه و خانۀ حضرت زهرا عليها السلام ايستادم. مختصرى دعا كردم و سپس خواستم از جانب ستونها به سمت قبر مطهر پيغمبر صلى الله عليه و آله بروم كه ميسّر نشد. برگشتم و از كنار بيت الزهرا عليها السلام جلوتر آمدم و در ضلع شرقى بيت الرسول صلى الله عليه و آله قرار گرفتم. نماز و سپس دعا و وداع با رسولاللّٰه صلى الله عليه و آله ... و پس از آن به كنار بقيع آمدم و در آنجا عرض ارادتى و طلب حاجاتى و مناجاتى و وداعى ديگر... سرانجام مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله را به سمت بيمارستان ترك گفتم.
به سمت بيمارستان كه مىرفتم، هر از گاه باز مىگشتم و بر گنبد سبز رسولاللّٰه صلى الله عليه و آله مىنگريستم و گلدستههاى بلند آن را نظاره مىكردم و با خود مىگفتم آيا سعادت بار ديگر يارىام خواهد كرد؟ و من بار ديگر حضور اين مكان مقدس را درك خواهم كرد؟ پس از مسجد بلال وارد خيابانى شدم كه به جانب بيمارستان مىرفت. كم كم گنبد مسجدالنَّبى صلى الله عليه و آله در پشت ساختمانهاى بلند، چهره پنهان مىكرد و... و من از خانه و آرامگاه جدم دورتر و دورتر مىشدم!