73توسط شرطهها شكوه مىكرد و از غربت مىناليد.
با دكتر كاكرودى، پزشك متخصص پوست، از بيمارستان نيروى دريايى ارتش، در يك اتاق بوديم. او فولادى آبديده است؛ چرا كه ده سال اسير عراقىها بوده و گاهى از خاطرات دوران اسارتش مىگفت. روحيهاى بسيار بالا داشت و آبديدگى و پختگى از تمام رفتار و سكناتش حس مىشد. در مدتى كه همسفر بوديم، در منش و رفتارش دقت مىكردم. آثار استحكام و قوام منسجم در شخصيتش درخشش داشت. حس مىكردم دوران اسارت همچون كورهاى كه گِل خام را مىپزد، او را پخته و سخت و صيقلى نموده است. از مصاحبتش لذت مىبردم و قرابتش را غنيمت مىشمردم.
به گمانم اگر گفتگويى را كه گهگاه با وى داشتم، از اجزاى معنوى اين سفر پر معنويت و همطراز با معنويات ديگر آن محسوب كنم قضاوتى به گزافه نكرده باشم.
خلاصه، در جمع با صفاى هيأت پزشكى، صفايى مضاعف بود و البته رفقاى ديگر نيز.
25 فروردين 75
ديشب تا اذان صبح نخوابيدم. نماز صبح را خواندم و خوابيدم.
به همين خاطر صبح اندكى از زمان تحويل كشيك گذشته بود كه از خواب بيدار شدم. با سرعت به درمانگاه رفتم. روز شلوغى بود. با آمدن اكثر حجاج ايرانى، حجم كار ما نيز تقريباً به شلوغترين و