44لنگ و شانه انداز، آن هم بدون دوخت و يكرنگ شدن همه، و يكدست شدن و يك شكل شدن كلّ انسانها در آن جايگاه رفيع، براى اين است كه دوش جان، از هواها و هوسها و تعلّقات موهوم و من و منيّت سبك شود، و اين احساس حقيقى به انسان دست دهد كه چيزى نبودى و چيزى نيستى و وجودت و هويّت ذاتت پرتوى بسيار ضعيف از نور هستى است كه عنايت و رحمت و ربوبيت او باعث جلوۀ آن شده است.
تابدانى كه آن لباسها با آنهمه رنگها و دوختها و شكلها و مدهايش، همه و همه عاريت و از بين رفتنى و از دست دادنى است و روزى خواهد آمد كه با اوّلين سطل آب غسّالخانه، از بدن شسته مىشود و جز كفنى كه آنهم پس از چند روز غذاى مار و مور مىشود، چيزى برايت نمىماند.
آرى به هنگام بيرون آمدن از لباس دوخته و رنگارنگ، از لباس فخر و كبر و ريا و تظاهر و خودنمايى بيرون بيا و بياد روز مرگ باش كه به اجبار همۀ لباسهايت را از بدنت بيرون كنند و با پارچهاى سپيد جسم نحيف و بىروحت را كفن كنند، و به خاك گور بسپارند!
دو لباس احرام، علاوه بر آن كه بايد بىرنگ باشد،