38هنوز خاطرۀ آن، همچون صداى قدمهاى آشنايى كه به گوش منتظرى برخورد مىكند، سراپاى وجودم را به لرزه مىآورد. بعضى ساعات كه بر گرد كعبهاى كه ولايت و حقانيت تار و پودش را رقم زده مىگردم و سيل پرخروش شيفتگان را نظاره مىكنم، در آرزوى حضورش در اين مكان الهى و سر دادن نداى رهايى از تباهى به سر مىبرم. بسى لحظات كه بر بلنداى كوه صفا مىايستم و نگاه پراشتياق خود را به سوى كعبه مىافكنم و سيلاب اشك از ديدگانم فرو مىريزد از خدا او را طلب مىكنم و لحظاتى كه رو به مروه سرازير مىشوم و با موج جمعيت كه نغمۀ آسمانى و آهنگ روحبخش دعا و مناجاتشان در سراسر مسعى طنينانداز است لرزه بر دلهاى حساس مىافكند همراه مىگردم، به اميد آن كه روزى اين مسافت را با روحى پر انقلاب در پشت قدمهاى پربركت او طى كنم.
بسى اوقات كه در جوار خانۀ كعبه قصد نوشيدن آب گوارا و شفابخش زمزم را دارم كه از اميد به پروردگار حكايت دارد، اى سرورم! از خداوند سلامتى تو را طلب مىكنم. در گوشهاى از اين سرزمين منطقهاى است به نام عرفات كه نه زمزمۀ جويبارى از پهن دشت آن برمىخيزد و نه شاخۀ سبز درختى بر تخته سنگهاى آن سايه مىافكند، اما مولاى من! حكايت حضور سبز تو ترنم دلنشينى را به زير خاك خاموش اين كوهستان وسيع جارى مىكند و قلب