12دستان گرمشان تا لحظات آخر دستان سرد و بىروحت را ترك نمىگويند و گرماى حضورشان را از وجودت دريغ نمىكنند و در اين لحظات آخر است كه روح محزون من همچون امواج خروشان دريا در اضطراب و تشويش است.
لحظهها به سرعت از پى هم مىگذرند و زمانى كه چشم باز مىكنى دستانت را رها از دستان گرم آنها مىيابى، كه به نشان وداع در آسمان به سمت آنها به چپ و راست خم مىشود و چشمانى كه مشتاقانه در گوشه و كنار آنان را جست و جو مىكند و تنها چيزى كه در فاصلۀ من و آنها باقى مىماند، خاطرۀ چشمانى است، كه زلال اشك، عرصۀ ساحل دريايىشان را درمىنورديد و بر پهن دشت صيقلى گونههاشان جارى مىگشت و از فراز رخسارشان بر زمين مىچكيد و كولهبارى از نياز، كه به تعداد ستارههاى درخشان آسمان تنهايىشان بود و خورشيد اميد در آسمان دل آنها به زيبايى مىدرخشيد.
اينجا مدينه است شهر نور و ستارهها
آرى اينجا مدينه است، تا زمانى كه بر خاك مقدّس سرزمين مدينه قدم نهادهاى، در ذهن خود پندارهاى متفاوتى را از آن مجسم مىكنى، تصاويرى كه مدتها پيش از آغاز سفر، شكل گرفته و پديد آمدهاند.
با هر بار شنيدن نام پيامبر و ائمۀ اطهار، اشتياق دل براى