34پررويى زدم و با كمى فشار لابهلاى ديگران قرار گرفتم و با كمى مزاحمت براى يكى دو نفر، جايى براى خودم باز كردم. حال اگر با حجب و حياى بيشترى، در فاصله كمى دور، به نماز مىايستادم ثوابم كمتر بود؟ اى لعنت بر اين فكر و خيال كه دست از سرم برنمىدارد! پناه بر خدا.
دريغ و صد دريغ
بعد از صبحانه، طبق روال، خودم را به محل صبح در مسجدالنبى رساندم. با يك متر فاصله در همان محل صبح قرار گرفتم. نيم ساعت اول به نماز گذشت. هر چه حساب مىكردم مىديدم كه صرف به اين است كه فقط نماز بخوانم. مگر من كم نماز بدهكارم؟ حالا من اين فرصت طلائى را رهاكنم، چه كارى بكنم از اين بهتر؟ نماز، هم دعاست و هم جبران قسمتى از بدهكارىها! بعد از نماز ظهر كه احساس كردم خسته شدهام. در يك فرصت طلايى پريدم و جاى خالى شده يك نفر را گرفتم، در جايى قرار گرفتم كه بازوى چپم كاملاً مماس ستون توبه قرار گرفت. حالا ديگر از اين بهتر نمىشود. جاى خوبى گيرم آمده. رفتم به عالم خودم. خدايا چطور مىشود تصور كرد كه همين جا حضرت محمد صلى الله عليه و آله با دستهاى مباركش طناب از دستهاى ابولبابه گنهكار باز كرده؟ چطور مىشود تصور كرد كه به آن ستون پيغمبر خدا و اين ستون اين طرف هم حضرت على عليه السلام تكيه داده باشند؟ خدايا آن ستونها از چه بوده؟ آيا تنه يك درخت خرما بوده و يا با سنگ و گل ساخته بودند؟ كاش همان ستونها مىبودند! كاش! چطورى مىشود تصورش را كرد كه پشت همان ستون سرير خانه پيغمبر بوده و رسول خدا صلى الله عليه و آله از خانهاش بيرون و داخل مسجدش مىشده؟