20يك كنارى نشسته و من بليط و گذرنامهاش را تحويلش دادم و بارش را نگه داشتيم تا او نماز بخواند و در تشريفات گمرك و كارت هواپيما و تحويل بار كمكش كرديم مطمئن شد كه دوست و همسفر خوبى نصيبش شده است؛ لذا در سالن انتظار به همسرم گفت: «خداوند چه زود حاجت بندهاش را برآورده مىكند. من ديشب بعد از نماز از خداى خودم خواستم در سفر به من كمك كند و نذرى هم كردم و خداوند هم شما زن و مرد را به من مهربان كرد. اگر شما نبوديد من سرگردان مىشدم. من نه سواد دارم و نه تا به حال مسافرتى رفتهام از صالح آباد تا اينجا هم خويشاوندان مرا آوردند وگرنه من اصلاً هيچ جا را نمىشناسم.
خداوند را شكر كردم كه هم به دل شكستهام در حرم و هم به دل شكستهى نهنه گُلوارى هنگام نماز پاسخ داده است. اينك او از كمك من و همسرم بهرهمند مىشود و ما هم از دعا و ثواب خدمت به ايشان.
به سوى او
ساعت 5 بعد از ظهر هواپيما به پرواز درآمد. اين بار هواپيما جور ديگر پرواز كرد. بارها با هواپيما پرواز كرده بودم، هيچكدام اين چنين نبود. اين بار دلم هم پرواز كرد، جانم و قلب و روحم نيز پرواز كرد، انگار كه به معراج مىروم، انگار كه كالبدم را در فرودگاه مشهد جا گذاشتم.
سبكبال و آرام. مرتب صلوات مىفرستادم. از پنجره با فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وداع كردم و اجازه خواستم تا خدمت جدّ بزرگوارش شرفياب شوم. بانگ تكبير و دعا و راز و نياز هزاران زائرش را با گوش جان مىشنيدم. چقدر زيباست، همه چيز زيباست، آسمان زيباست، پرواز كبوتران زيباست، غروب خورشيد زيباست و از همه زيباتر حال و هواى