40نديدم. جستجو كردم، گفتند : به بغداد رفته.
شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد.
چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعلهاى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت : بقيۀ طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم : من در جستجويت بودم تا بقيۀ طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم. گفت : راست گفتى، ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم : من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت : پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين كار راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينهام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم 1 ! !
ابتلاى به سوء حساب در برزخ
مرحوم علامۀ مجلسى از شهيد اول از احمد بن ابى الجوزى نقل مىكند كه :
آرزو داشتم در عالم خواب ابو سليمان دارانى راكه از عبّاد و زهّاد بود ببينم، پس از گذشت يكسال از فوتش او را ديدم و گفتم : خداوند با تو چه معامله كرد ؟ گفت : اى احمد ! وقتى در دنيا بودم از باب صغير مىآمدم بار شترى را ديدم يك چوب كوچك به اندازۀ خلال از آن