212وى گفته است: اگر خرقانى را نمىديدم حقيقت را نمىشناختم.
ديدار خرقانى در تحّول فكر او، آن چنان مؤثّر افتاد كه مىگفت:
«عبداللّٰه مردى بود بيابانى، در طلب آب زندگانى، ناگاه رسيد به ابوالحسن خرقانى، چندان كشيد آب زندگانى كه نه عبداللّٰه ماند نه خرقانى.»
انصارى در شرافت و بزرگى و اهميّت كعبه، سخنها گفته بسى دل انگيز و شور برانگيز. در كنزالسّالكين، وقتى هرات را توصيف كرده، گفته است:
جامعى دارد كه چشم اهل معنى در صفاش
كعبۀ صورت توان بستن از او هر منظرى 1
خواجه عبداللّٰه انصارى «روز» و «شب» را به مفاخره بر يكديگر وا مىدارد؛ روز مىگويد: اى شب، جهاد و حج در من است و تكبيرات عيدين بر من است، اى شب من معدن كرامتم، دمدمۀ قيامتم و شب در پاسخ مىگويد: اى روز، اگر من سياهم باكى نيست، جامۀ كعبه سياه است و بيتاللّٰه است، حجرالأسود سياه است و يميناللّٰه است.
مىدانيم انصارى عارف است، عرفا بيشترين توجّه را به «دل» دارند؛ زيرا دل را مهبط خدا مىدانند. دل به دست آوردن و كمك به همنوع را حتّى از حج و نماز برتر مىشمارند. خواجه مىگويد: نماز نافله گزاردن كار پير زنان است. روزۀ تطوّع صرفۀ نان است. حجگزاردن گشت جهان است. دلى به دست آر كه كار آن است! 2
خواجه در ادامۀ بحث مذكور مىگويد: كار نه روزه و نماز دارد بلكه شكستگى و نياز دارد. عنايت دوست عزيز است، نشان او دو چيز است: عصمت در اوّل، توبه در آخر.
ابوجهل از كعبه مىآيد ابراهيم از بتخانه، كار عنايت دوست دارد و باقى همه بهانه. حج گزاردن تماشاى جهان است نان دادن كار مردان. 3