197زن سياه پوست را و از آن ميان، زن سياه پوست كنيز را و از آن ميان كنيز سياه يك زن را، ذليلترين آفريدهاش! و او را در كنار خويش نشانده است. او را در خانۀ خويش جا داده است و يا خدا، خود به خانۀ او آمده است. همسايۀ او شده است! همخانۀ او شده است!
و اكنون در زير سقف اين خانه، دو تا! يكى خدا و ديگرى هاجر!
در ملّتِ توحيد، سربازِ گمنام را اين چنين انتخاب كردهاند!
تمامى حج به خاطرۀ هاجر پيوسته است و هجرت، بزرگترين عمل، بزرگترين حكم، از نام هاجر مشتق است. و مهاجر بزرگترين انسان خدايى، انسان هاجر واراست.
«المهاجر، من صار كهاجر»؛ «مهاجر انسانى است هاجروار».
پس هجرت؟ كارى هاجروار! و در اسلام رفتن از وحشيگرى به تمدّن و اين سير؛ يعنى آمدن از كفر به اسلام چه، تعرّب بعد الهجره در زبان بشر يعنى توحّش بعد از تمدّن و در زبان اسلام يعنى بازگشتن به كفر پس ازايمان! پس كفر يعنى توحّش و دين يعنى تمدّن. و هِجر، يك لغت حبشى - زبان هاجر - به معنى «شهر» «مدينه» و هاجر؛ يك بردۀ سياه حبشى، زنى آفريقايى، مظهر انسان وحشى، در اينجا ريشۀ مدنيّت! انسان هاجروار؛ يعنى انسان متمدّن و حركتى هاجر وار يعنى حركت انسان به سوى مدنيّت.
و اكنون در حركت انسان برگرد خدا نيز، باز هم: هاجر!
و مطاف تو، اى مهاجر كه آهنگ خدا كردهاى، كعبۀ خدا است و دامان هاجر!
چه مىبينيم؟ در فهميدن ما نمىگنجد! احساس انسان عصر آزادى و اومانيسم تاب كشيدن اين معنى را ندارد.
«خدا در خانۀ يك كنيز سياه آفريقايى!...». 1