77اگر قايل به عدم تحقّق اين ازدواج باشيم و آن را از دروغهاى راويان و بربافتههايى بدانيم كه همۀ طومارها و كتابها از آن آكنده است، هيچ يك از اشكالهاى نويسنده وارد نخواهد بود، زيرا تمامى آنها بر اين فرض استوار است كه چنين ازدواجى تحقّق يافته باشد، امّا اگر قائل به تحقّق اين ازدواج باشيم، كه اعتقاد ما نيز چنين است، هيچ گردى بر دامان اميرالمؤمنين عليه السلام نمىنشيند، زيرا عمر حضرت عليه السلام را واداشت تا دخترش ام كلثوم را به زنىِ وى دهد. كلينى با سند صحيح در ج5 ص346 از هشام بن سالم و او از امام صادق عليه السلام روايتى را در اين باره نقل كره است.
اگر همۀ اين امور را در نظر آوريم، خواهيم ديد كه اميرالمؤمنين عليه السلام چارهاى جز آن نداشت كه به رغم خواستش با ازدواج عمر با دختر خود موافقت كند، زيرا يا بايد مقام والاى امامت را حفظ مىكرد يا دخترش را به ازدواج عمر درمىآورْد، و روشن است كه پاسداشت جايگاه امامت سزاوارتر و بايستهتر بود و مسأله به شجاعت و ترس ارتباطى ندارد تا اين ايراد نويسنده بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد آيد كه ايشان شير ژيانى بوده است كه در راه خدا از نكوهش هيچ نكوهشگرى نمىهراسيده است.
نويسنده در تحقّق ازدواج تحميلى براساس روايتى اعتراض مىكند كه در روضۀ كافى ، جلد 8، صفحۀ 101 در حديث ابوبصير دربارۀ زنى آمده كه خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و از ابوبكر و عمر پرسش كرد و امام به او فرمود: تولّى آن دو را داشته باش. آن زن گفت: آن گاه كه