35وعدۀ رفتن دهم سرماى زمستان مانع». 1بر اين اساس، بيان اين مسأله كه شيخ عبداللّٰه نوشته است: «چون ملاحظۀ مكتوب فرمود كار بر آن بزرگوار دشوار گشت، چاره آن ديد كه سرخويش گيرد و راه وطن درپيش». قابل تأمل مىشود! زيرا شيخ احمد مسألۀ سرما و صعوبت سفر در زمستان را مطرح كرده است، نه اينكه تماس با دارالخلافه خلاف عقيده و الهامات دينى اوست. و اگر بگوييم كه طرح اين مسأله به اصطلاح اعيان و اشراف يزد، بهانهاى بوده است، آيا به اعتبار تحقيق، عذر بدتر از گناه نيست؟ مگر آنكه اين قول سيد كاظم رشتى را قبول كنيم كه مىنويسد: «گماشتگان سلطان در يزد خدمت شيخ احمد اظهار داشتند كه با وجود اشتياق و خواهش مجدد در صورت عدم اجابت سلطان، بيم مضرت هست. پس زمانى كه اين را شنيد عزيمت تهران كرد». 2 در چنين صورتى، كه از ترس از حكومت و گماشتگان، و على رغم ميل باطنىاش مجبور به عزيمت به تهران مىشود. چرا آنقدر مدح فتحعليشاه مىكند و او را حافظ اسلام و ايمان از شر جباران مىخواند؟!و آيا اين با ساحت معنوى شيخ كه مورد تأكيد خاص شيخيه و عالم شيعيان همعصرش است، مغايرتى ندارد؟!
از سوى ديگر وقتى «ميرزا عليرضا» نامى كه از فضلاى يزد بوده، متعهد مىشود كه به نحوى اسباب مسافرت شيخ احمد را به دارالخلافه فراهم سازد كه سرما و زمستان وجود ايشان را نيازارد، شيخ احمد بىآنكه ديگر نظرى دهد و يا بهانهاى عنوان سازد، قبول عزيمت كرده و يزد را بهسوى تهران ترك فرمود!
در تهران آنچه كه مسلم است فتحعليشاه قاجار نسبت به شيخ از هيچ احترام و بزرگداشتى دريغ نداشت. با اين همه كتب شيخى و غيرشيخى روشن نمىكند كه چرا بعد از ايامى كم، به گفتۀ شيخ عبداللّٰه: «خاطر مبارك از توقف و اقامت گرد ملالت گرفت»؟ 3آنچه مسلم است شيخ احمد در هنگام اقامت خود در دربار قاجار از نعمات مادى